دوشم غم تو ملک سويدا گرفته بود

شاعر : عبيد زاکاني

دودم ز سينه راه ثريا گرفته بوددوشم غم تو ملک سويدا گرفته بود
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بودجان را ز روي لعل تو در تنگ آمده
زآن آتشي که در من شيدا گرفته بودميديد شمع در من و ميسوخت تا به روز
کاطراف خانه‌اش همه دريا گرفته بوداز ديده‌ام خيال تو محروم گشت باز
تا او رسيد لشگر غم جا گرفته بودميخواست خرمي که کند در دلم وطن
گوئي مگر که خاطرش از ما گرفته بودصبر از برم رميد و مرا بيقرار کرد
او را غريب ديده و تنها گرفته بودمسکين عبيد را غم عشقت بکشت از آنک